کسی کفش نمیخرد؟
داستانهای علمی / داستانهای تخیلی
کفشدوزکی در جنگل زندگی میکرد که روزی تصمیم گرفت کفش بدوزد. او به سراغ ماهی، مار، قورباغه، و پرنده رفت و گفت: کفش نمیخواهید؟ ماهی گفت: «من که شنا میکنم. احتیاجی به کفش ندارم». مار گفت: «من میخزم»، قورباغه گفت: «من میجهم» و پرنده گفت: «من پرواز میکنم و کفش نمیخواهم» اما هزارپا که در آن نزدیکی بود گفت: «من کفش میخرم، هزار جفت». کفشدوزک نیز بسیار خوشحال شد و خدا را شکر کرد. این کتاب از مجموعۀ قصههای علمی همگام با علوم تجربی اول دبستان به چاپ رسیده و هدف آن آشنا کردن دانشآموزان با نوع حرکت حیوانات مختلف است؛ این که هر حیوانی میپرد یا میخزد و شنا میکند و میجهد یا راه میرود.