موش دانا و بچه گربه نادان
این داستان مصور و رنگی که در قالب شعر فراهم آمده، دربارهی بچه گربهای است که به اصرار از خانه بیرون میرود تا موش شکار کند. او خود را با تجربه و زرنگ میداند، اما در اولین روز، فریب یک موش را میخورد و اجازه میدهد تا موش زرنگ، زنگولهای به گردنش بیندازد. گربهی بیچاره از آن به بعد حتی یک موش هم نمیتواند شکارکند چون همهی موشها با شنیدن صدای زنگوله میگریزند. سرانجام بچه گربه پشیمان و گریان به خانه بازمیگردد.