تیغ و زنگار
کتاب حاضر نمایشنامهای است در سیزده تابلو و داستان آن فرار "افراسیاب" در هیات یک پیرمرد و تعقیب وی از سوی "سپهدار" است. پیرمرد، جوان و زنی وارد شهری شده و ادعا دارند نمایشگرانی دورهگرد هستند. سپهداری، چندی پس از اینان وارد شهر شده و نزد حاکم اعتراف میکند که افراسیاب از چنگ "کیخسرو" گریخته و وی ماموریت دارد تا او را یافته و به زندان بازگرداند. حاکم قول همکاری به سپهدار میدهد غافل از آنچه که در اطرافش میگذرد و او از آن بیخبر است. در مدتی که سپهدار در شهر ساکن شده، تعدی، ظلم، قتل و دسیسههای بسیاری را شاهد است و چون به نام "کیخسرو، قصد برکناری حاکم را از مسند خلافت دارد علیه وی دسیسهای صورت گرفته و حاکم و کلانتر با همدستی یکدیگر او را به زندان انداخته و پس از مدتی افراسیاب را نیز نزدش میآورند که تا ابد در آن دخمه مانده و پس از مرگ به همراه هم بپوسند.