کاسکو: مجموعه داستانهای کوتاه با مقدمه داستان بلند کبوترهای سفید
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
فکر رفتن به سراب و یافتن زینب ضیایی لحظهای رهایم نمیکرد. چطور میتوانستم بروم. من که آه در بساط نداشتم. وانگهی آدرسی از او نداشتم. نمیدانم چه حسی مرا وا میداشت که هر طور شده به سراغش بروم. بعد از چند روزی که از دید و بازدید اقوام گذشت، به فکر فروش یک تخته قالی که از قدیم داشتم، افتادم؛ تا پول آن را خرج سفر کنم.