گرگ آوازخوان: آیدیمچی موجک دوزبانه فارسی / ترکمنی
افسانهها و قصههای ترکمنی - ایران / افسانهها و قصههای ایرانی
روزی گرگی برای شکار به راه افتاد و به برهای رسید. بره گفت: گوشت من که مزهای ندارد من میروم تا نمک و فلفل بیاورم، اما رفت و دیگر بازنگشت. گرگ به راه افتاد تا به یک خانم بزی رسید او هم به گرگ گفت: من که گوشتی ندارم میروم تا برایت چند بزغاله بیاورم. او هم رفت و دیگر برنگشت. گرگ بار دیگر به راه افتاد تا به یک گوسفند رسید، گوسفند گفت: من یک بازی بلدم که میخواهم قبل از مردنم آن را بازی کنم. همانطور که بهاین سو آن سو میدوید پا به فرار گذاشت. گرگ دوباره به راه افتاد تا به یک اسب رسید و گفت: این بار دیگر فریب حرفهای تو را نمیخورم اما اسب گفت: من دست خطی از رئیس شما دارم که زیر سم پای چپم است بیا تا به تو نشان دهم تا مرا نخوری، اما تا پایش را بالا برد به سر گرگ زد و گرگ بیهوش شد و اسب نیز فرار کرد. گرگ هنوز هم گرسنهاست! داستان مذکر به دو زبان فارسی و ترکمنی در کتاب حاضر به چاپ رسیدهاست.