دایرههای کبود
داستانهای فارسی - قرن 14 - ادبیات کودکان و نوجوانان / داستانهای فارسی - قرن 14
گنجشکی به همراه پدر و مادر خود در جنگل زندگی میکند. یک روز که مادر گنجشک کوچولو برای یافتن غذا لانه را ترک میکند، او با دیدن نورهای درخشانی از دور تصمیم میگیرد به سمت آنها برود. گنجشک به راه میافتد و وارد شهر میشود، او با دیدن آدمها تصور میکند آنها درختانی هستند که راه میروند. گنجشک کوچولو، که بسیار زیبا و دارای پرهای درخشان و براقی نیز است، خود بسیار به وسایل براق و درخشان علاقه دارد. یک روز که او در حیاط خانهای نشسته بود، همسر مردی طلافروش را دید که برای دزدیدن طلاهای شوهر خود به زیرزمین خانه میرود گنجشک کوچولو با دیدن طلاها در دست زن، طلاها را از او میگیرد و پرواز میکند. زن این موضوع را از شوهر خود مخفی میکند تا این که همین اتفاق برای مرد نیز رخ میدهد. این بار هر دو نفر آنها تصمیم میگیرند گنجشک را به دام بیندازند، به همین دلیل تلهای میسازند و گنجشک کوچولو را گرفته و در داخل قفس زندانی میکنند. پس از چند روز اتفاقی رخ میدهد که زندگی گنجشک کوچولو را تغییر میدهد.