قصههای کهن
مردی بود که با خانواده خود زندگی میکرد و از مال دنیا بینیاز بود، اما دلش نمیآمد از مال خودش برای خودش خرج کند. تا اینکه روزی مرد از خانه بیرون رفت و در راه دید که یک مار سیاه، مار قرمز زیبایی را دنبال میکند. پس با بیل خود مار سیاه را زخمی کرد و مار قرمز را نجات داد. مار قرمز که دخترشاه مارها بود به مرد گفت: برای اینکه مرا نجات دادی تو را نزد پدر خود میبرم تا پاداش خود را بگیری، فقط یادت باشد به او بگویی که میخواهم مال من نصیب خودم شود. مرد نیز چنین کرد. مار پدر گفت: این موهبت بزرگی است و تو به خواستهات میرسی. مرد به خانه برگشت و از آن به بعد دیگر هر چه داشت نصیب خودش شد. این داستان تحت عنوان «مال خودت نصیب خودت شود» به همراه هفت داستان دیگر با عناوین رمال باشی، گره تپله بلغور، کوفته، خدایا کجش کن، گل بیبوته، شیر طلا و زن ابله در مجموعه حاضر به چاپ رسیده است.