عصیان پنهان
مرد درمانده بود؛ بعد از این که مرد فروشنده، زن و دخترش او را نشناخته بودند، همهچیز برایش مبهم بود. مردم مانند سایههای رنگی از کنارش رد میشدند، صداهایشان که با هم مخلوط میشد برایش معنایی نداشت، هیچچیز را نمیفهمید و زمان را گم کرده بود. این رمان روایت انسانی است که ورای زندگیش، زندگی دیگری درون افکار خود میسازد و آنقدر در دنیای ذهنی خود غرق میشود که زیستن را فراموش میکند. هیچکدام از شخصیتهای داستان نام ندارند و موضوع در مکانی بینام و نشان رخ میدهد که خواننده بتواند راحتتر خود را به جای آنها بگذارد.