قطار و اسب
داستانهای اجتماعی
یک روز خانم "بوت"، پوپی و سم را به ایستگاه قطار برد تا به همراه معلمشان به گردش علمی بروند. آنها سوار قطار شدند و به راه افتادند، اما قطار پس از طی مسافتی ایستاد، زیرا موتور آن خراب شده بود. معلم و بچهها از قطار پیاده شدند و در همان مکان گردش علمی را برگزار کردند. نگهبان قطار هم رفت تا کمک بیاورد. پس از مدتی آقای کالسکهران به همراه اسب قویهیکلش از راه رسید. رانندهی قطار، واگن را از موتورش جدا کرد. آنها واگن را با طناب به اسب بستند، بچهها سوار واگن شدند و سرانجام به ایستگاه رسیدند. آنها با لوکوموتیو رفتند و با اسب بازگشتند. سم گفت: "چه گردش علمی خوبی!"