بیا از عشق حرف بزنیم
داستانهای فارسی - قرن 14
رمان «بیا از عشق حرف بزنیم»، داستان عشقی است که در مهلکه مرگ، رستاخیز انسانیت را به فریاد میخواند. افسوسِ لحظههای گذشته را تنها میتوان در پناه عشقی که امید به آینده را در نگاه معشوق مطالبه میکند، به فراموشی سپرد. «بیا از عشق حرف بزنیم»، تنها یک رمان ساده نیست، بلکه داستانی است از واقعیتهای ترسناک زندگی در دنیای امروز که خود را با چالشهایی وصف ناپذیر روبهرو میبیند و چهرهبهچهره شدن با این واقعیتها جز با شجاعت برخاسته از عشق غیرممکن به نظر میرسد. در کتاب «بیا از عشق حرف بزنیم» میخوانیم: «جیرانگ دنگ، درب اتاقک زیرزمینی باز شد. رضوانه که روی زمین سرد و سنگی دراز کشیده بود، برگشت. دستش را ستون کرد و جسم بیجانش را نرمنرمک بالا کشاند. نشست، روسریاش را جلو کشید و چشم تنگ کرد...».