قلی و غول گرسنه: بر اساس قصههای پدربزرگها و مادربزرگها
داستانهای تخیلی
"قلی" با پدر و مادرش در ده زیبایی زندگی میکرد. آنها به کار گوسفندداری مشغول بودند. قلی بسیار باهوش و حرفشنو بود و همیشه به نصیحتهای پدرش گوش میداد. پدر همیشه از او میخواست که هنگام آوردن آب از چشمه، موقع رسیدن به دوراهی هیچگاه از سمت چپ نرود. اما روزی قلی بر خلاف نصیحت پدرش از راه سمت چپ رفت و در آنجا اسیر غول شد. اما هنگامی که همسر غول میخواست او را در آب جوش بیاندازد با درایت خویش موفق به فرار شد و سرانجام شیشهی عمر دیو را شکست و چند لحظه بعد غول مرد و سپس دود شد و هوا رفت.