ماجراهای آقای سلامتی و سرنگ جادویی
داستانهای تخیلی
آقای سلامتی صبحها ورزش میکرد و صبحانه میخورد تا قوی شود، او هر روز با سرنگ جادویی در شهر گشت میزد. یکی از روزها متوجه شد که مریم به دیابت دچار شده است. آقای بیماری به مریم گفته بود که دیگر او هیچوقت سالم نخواهد شد. مریم ناراحت و غصهدار بود. آقای سلامتی و سرنگ جادویی وارد بدن مریم شدند. اوضاع بدن خیلی به هم ریخته بود. سلولها آه و ناله میکردند. سرنگ جادویی به دستور آقای سلامتی وارد رگهای خونی شد و در آنجا قندهای سرگردان و آقای بیماری را دید. آقای بیماری را از بین برد و به مریم گفت که دوباره سالم خواهد شد. آقای دکتر به بدن او انسولین تزریق کرد و توصیه کرد که به حرف آقای بیماری گوش ندهد. این کتاب برای دو گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.