گل زرد
داستانهای اجتماعی
پادشاه و دختر کوچکش در قصری زیبا زندگی میکردند. قصر آنها چهار برج و پنجرههای بسیار داشت. اما در باغ پشت قصر، باغبان بود که حکومت میکرد. او از گلهای رز مراقبت میکرد، به شمعدانیهای کنار پنجرهها آب میداد و چمنها را کوتاه میکرد. مهمترین چیز برای او چمن بود. او حتی نمیتوانست کوچکترین علف هرز را میان آنها تحمل کند. یک روز در چمنهای یک دست کوتاه شدۀ باغ قصر گل زردی رویید. با وجود تلاشهای فراوان باغبان عصبانی برای از بین بردن آن، گل زرد همچنان شاداب و با طراوت آنجا ماند و طبیعت برای خوشحالی و آرامش شاهزاده و پادشاه کار خود را کرد.