ماشین سحرآمیز
این داستا دربارهی پسر خیالبافی به نام "فریتس" است که با مادرش زندگی میکند. او به ماشین بازی علاقه بسیار دارد. یک روز در حین کار در مزرعه، به طور اتفاقی صاحب ماشینی سحرآمیز میشود. این ماشین که به ظاهر یک اسباب بازی است با خواندن وردی جادویی به یک ماشین بزرگ تبدیل میشود. از آن پس فریتس و دوستش کارل به ماجراجوییهای بسیاری دست میزنند. آنان حتی در چند مسابقه اتومبیل رانی شرکت میکنند. سرانجام نیز در یک مسابقه تنها چند لحظه پیش از برنده شدن، جان پسر کوچکی را از مرگ نجات میدهند و از مسابقه بازی میمانند اما به خاطر همین کار نیک و پسندیده برنده مسابقه، جایزه خود را به آنان اهدا میکند.