از یاد نرفته
«فرناز» سال اول دبیرستان است و خواستگاران بسیاری دارد، اما بنا به دلایلی به هیچیک پاسخ مثبت نمیدهد. تا این که خانوادة وی محل سکونت خود را تغییر میدهند و در این جابهجایی فرناز دلباختة پسری با نام «شهاب» میشود. شهاب که در سال سوم دبیرستان مشغول تحصیل است با فرناز قرار ازدواج میگذارد، اما مادر شهاب مخالف است. شهاب و فرناز که به شدت شیفتة یکدیگر شدهاند، تصمیم میگیرند تا مدتی صبر کنند، مدتی میگذرد و خانوادة فرناز به دلیل شغل پدر، به مدت دو سال به خارج از کشور میروند، اما این دوری نیز هیچ تاثیری بر روی علاقة آن دو به یکدیگر ندارد و آن دو همچنان به شدت بر عشق خویش پای میفشارند. پس از دو سال نیز مادر شهاب همچنان مخالف ازدواج آن دو با یکدیگر است، اما با اصرار شهاب، تقاضایی از او میکند که موجب میشود شهاب از ازدواج با فرناز صرفنظر کند. پس از چندی فرناز با پسری با نام «سعید» ازدواج میکند، اما بنا به دلایلی این ازدواج به جدایی میانجامد. پس از مدتی مادر شهاب به دیدار فرناز میآید. در این دیدار حقایقی آشکار میشود که سبب میگردد فرناز تصمیم تازهای برای ادامة زندگیاش بگیرد.