برو دیدهبانی بگمار
داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
داستان رمان در رابطه با دختری 26 ساله به نام جین لوییز است که از نیویورک به آلاباما برمیگردد تا پدر خود را ملاقات کند. وقایع این رمان که مضمونی ضد نژادپرستی دارد، بیست سال بعد از حوادث رمان «کشتن مرغ مقلد»، به قلم همین نویسنده رخ میدهد. اسکات در پی حقیقت است. حقیقتی که ذهنش را درگیر کرده، این است که آیا پدرش همان مرد شریف و بزرگواری است که در کودکی از او سراغ داشته یا آدم دیگری است. با وجود همه قضاوتها و خوددرگیریها و تردیدها، اسکات به یک چیز ایمان پیدا میکند: اینکه دیدهبان هرکسی، وجدان است.