آنگاه مانند ماه
داستانهای فارسی - قرن 14
«عطش دادگستر»، اهل اهواز و روانپزشکی در تهران است. او بیماری به نام «رضا کثیر» دارد که ظاهرا از جانبازان جنگ ایران و عراق است. رضا حرفی نمیزند و عکسالعملی نشان نمیدهد. فرخنده یکی از همکاران عطش، متوجة تصنعی بودن حرکات و رفتار رضا کثیر میشود و زمانی که وی، عطش را در مطباش زندانی میکند، پرده از راز او برداشته میشود. عطا، پسرعموی خلافکار و آدمفروش عطش با ظاهر رضا کثیر وارد بیمارستان میشود. او دلباخته و شیفتة عطش بوده و روزی در قبال پرداخت هزینة عمل جراحی برادر عطش، خواهان ازدواج با عطش بوده است. اما عطش به همراه نامزدش بهروز و دوست او «ناصر» تصمیم میگیرند پول عمل را از عطا بدزدند، و در پی حوادثی بهروز و ناصر میمیرند و عطا به طرز عجیبی پناهندة عراق میشود و پس از مدتی به عنوان جانباز و با نام «رضا کثیر» وارد ایران میشود و در پی خواستهای دیرینة خود، عطش را به دام میاندازد.