ترلان
داستانهای فارسی - قرن 14
«ترلان» دختری کولی است که مادرش بلوچ است. ترلان با «سلیمان»، برادر دوستش، آشنا شده و به یکدیگر علاقهمند میشوند. پدر ترلان در دریا غرق میشود و مادرش از کوه میافتد و فوت میکند. بیماری تیفوس در ییلاق آنها زیاد شده، سلیمان ماشین آورده است و بیماران را به شهر میبرد. در پی اتفاقاتی ترلان یک فصل زودتر از سلیمان ییلاق را ترک میکند و همراه پیرزن فلج و پیرمردی و پسرشان «خسرو» به تهران میرود. خسرو که همسر نازایی دارد، پیشنهاد ازدواج به ترلان میدهد و وقتی او مخالفت میکند پیرزن فالگیری را به سراغ ترلان میفرستد. پیرزن به ترلان تلقین میکند سلیمان مرده و سرنوشت او نیز با سرنوشت مردی که زن نازایی دارد گره خورده است. ترلان تحت تأثیر فالگیر با خسرو ازدواج میکند و صاحب پسری میشود. خسرو پسرش را به همراه خود به خارج میبرد و ترلان را از دیدن فرزندش محروم میکند. سالها بعد فالگیر به دیدن ترلان میآید و حقیقت را به ترلان میگوید. در نهایت سلیمان نیز از جریان فریب ترلان باخبر میشود.