ماجراهای جورج میمون بازیگوش: خواب
داستانهای تخیلی
جورج یک میمون کوچولوی خوب و بازیگوش بود. او با دوستش، آقایی که کلاه زرد داشت، بعد از یک روز طولانی در شهربازی به خانه برگشتند. جورج خسته بود و به روزی که گذشته بود، فکر کرد. مدیر باغوحش به او گفته بود دستهای تو برای گرفتن خرگوش خیلی کوچک هستند. او به علت کوچکی نتوانسته بود سوار ترن شود و کارهایی را به علت کوچک بودن، نتوانسته بود انجام دهد. او به خواب عمیقی رفت، جورج خواب دید که به باغوحش برگشته است، ولی این بار، باغ وحش متفاوت و کوچکتر از قبل بود. در واقع همهچیز کوچک شده بود، و جورج بیش از حد بزرگ شده بود. این کتاب از ماجراهای جورج میمون بازیگوش، برای دو گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.