خروس جهانگرد
داستانهای حیوانات / داستانهای تخیلی
یک صبح زیبای آفتابی، خروس تصمیم گرفت که به سفر برود. او دلش میخواست دور دنیا را بگردد، اما هنوز خیلی راه نرفته بود که احساس تنهایی کرد. خروس دوتا گربه را دید و به آنها گفت که با او به شهر بیایند. گربهها به همراه خروس در جاده راه افتادند. آنها در راه به قورباغهها، لاکپشتها و ماهیها برخوردند و همه برای سفر به دور دنیا با آنها همراه شدند. شب هنگام حیونات ترسیده و گرسنه بودند. خروس از اول برای سفرش نقشه و برنامهای نداشت و برای غذا و جای خواب فکری نکرده بود و نمیتوانست جواب دوستانش را بدهد. به همین دلیل آنها یکییکی او را ترک کردند و خروس تنها شد. این کتاب برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.