هازارزه
کتاب از سیزده داستان کوتاه با این عناوین، شکل گرفته است :((هازارزه))، ((بوقلمو))، ((بختک))، ((دوباره زدن بیرون((!!، ((دنیاخانه))، ((رایانها))، ((قوقولی قوقول برای سلامتی مضر است))، ((قصه شعر ما))، ((خیالباف))، ((صد و سی و ده))، ((خنجری زنانه))، ((زردک)) و ((حجی مجی لاترجی)) .داستانهای یاد شده به گونه خیالی و جریان سیال ذهن به نگارش در آمدهاند .در بخشی از داستان نخست این عبارات را میخوانیم...)) :چشم که باز کردم، هیچ چیز نبود . خانه نبود .درخت نبود تا دور دستها به آسمانها که نگاه کردم آسمان هم نبود . به زیر پاهایم نگاه کردم زمین هم نبود .دیدم که پاهایم به راه افتادند و من نرفتم، رفتن پاها، تا نقطهای شدند در نگاه، دستان و چشمهایم به راه افتادند و من نرفتم....نمیدانم چند روز چند قرن است که آن را گم کردهام، مادربزرگم میگوید :((تو عاطفهات را گم کردهای برای همین است کسی را دوست نداری گریه نمیکنی نمیخندی)) وقتی فکر میکنم میبینم خیلی چیزها را شاید داشتهام ولی گم کردهام، خواب، فکر، عقیده، عشق، نه نه لازم است گاهی از خود فاصله بگیریم به بهانهای با خود دشمن شویم با خود بستیزیم ((...