مازیار
داستانهای فارسی - قرن 14
هنوز در حصار زندگی با آفتاب آغاز میشود و با مهتاب فسانه میگشت. روزی از روزها ابرهای تیره بر فضای روستا سایه افکند و ماجرای خاندان عبدالله آغاز شد که دنیای زشت و زیبایی را خلق نمودند و مردم آن را دهان به دهان بازگو کردند. سخن از مردی بود که تا مدتها آوازه چایپار شد، گاهی سیب فراق بود و گاهی موجب فراغ... اواسط شهریور بود. روزهای پایانی برداشت محصول برنج که بر خلاف سنوات گذشته، عایدات زمین درخور توجه نبود. ابتدای سال سیل آمد و خسارات جبران ناپذیری را بر مردم تحمیل کرد. ویرانگری سیل به حدی بود که بخشهایی از دره چایپارا لوت و عور شد. این وضعیت برای روستایی چون حصار فلاکتبار بود.