سکسکه روباه
در این جلد از مجموعة «ماجراهای پارک جنگلی»، «پرسی»، نگهبان پارک، تمام روز را کار کرده بود و خسته و گرسنه به طرف کلبهاش حرکت میکرد. در همین زمان، روباه هم در حال رفتن به کلبة پرسی بود تا از او درخواست کمک کند، زیرا او در حال خوردن لیموناد گازدارخندیده و به همین دلیل سکسکهاش گرفته بود. او به خانة پرسی رسیده بود که پایش به یک گلدان گیر کرد و در حالی که همة لباسهای روی میز پرسی به دورش پیچیده شده بودند، در میان انبوهی از گلدانهای خالی فرو رفت. ناگهان پرسی متوجة سروصدایی شد و با خود تصور کرد روح به خانة او آمده است، اما تا صدای روباه را شنید به او کمک کرد از میان گلدانها بیرون بیاید. روباه هم که خیلی ترسیده بود سکسکهاش بند آمد.