داستانهایی از سرزمین اطلسیها
مادر با دو دست کوبید به کله اش و گفت:«صبح بعد از این که شما رفتید سرکار، داشتم آشپزخانه را جمع و جور می کردم که آستین لباس بی صاحب مانده ام گرفت به یکی از چینی های روی ظرف شویی و افتاد و شکست... شگون ندارد اول ماه صفر چیزی بشکند.» حالا که فکرش می کنم واقعاً نمی توانم سر دربیاورم، چطور آن سال آن همه بلا آمد سرمان. مادر با همه ی در و همسایه قطع رابطه کرده بود. می گفت:«کار خودشان است، حتماً چشم مان کرده اند. آخر سر هم آن روسری مشکی را انداخته اند جلوی در خانه مان.» جملات بالا قسمت هایی از داستان«از نحسی این باشد یا نه؟؟» نوشته ی«پرستو آزادی ابد» است. این داستان یکی از بیست و سه داستان کوتاه مجموعه ی حاضر که توسط داستان نویسان استان همدان و با موضوعات خانوادگی، اجتماعی، سیاسی و دفاع مقدس به طبع رسیده اند.