انسان و کتابش
داستانهای فارسی - قرن 14
این رمان، ماجرای مردی نویسنده است که در مرز میان واقعیت و خیال زندگی میکند. گویی «فیاضی کیا» در رمانش دو روایت موازی را همزمان پیش میبرد؛ یکی مردی که در محل کار خود پیکری باقیمانده از 4600 سال پیش را کشف و تلاش میکند تا داستان آن را بنویسد و دیگری، دانشجویی که به یکی از استادان خود علاقهمند است و در عین حال، روشی نامتعارف برای درمان مشکلات روانی پیدا کرده است؛ اما اینکه ارتباط این دو روایت با یکدیگر چیست و آن داستانی که مرد مینویسد، چیست، پیچیدهترین و در عین حال، شگفتانگیزترین نقطه این رمان است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «تصاویر از میان تاریکی پیدایشان میشود. این تصویر هم یکی مثل بقیه. مرد باستانی، مردی سیوهفت یا سیوهشت ساله، با موی بلند، ریش کوتاه، هیکل و قامتی بزرگ، پوستی سفید، توی کلبهای محزون، کنار تختی کوچک نشسته است. چهارهزار و ششصد سال پیش، از پزشک بهشکلی که امروزه میشناسیم خبری نیست. به جایش پیرمردی کنار تخت نشسته و انگشتهای چروکیده و درازش را روی پیشانی دخترکی گذاشته...».