بمانی
داستانهای فارسی - قرن 14
«ایوب» و «بمانی»، کارگران خانزاده خانه آقا از کودکی به افراد خانواده خدمت میکردند و در اتاقی در قسمت کارگران میخوابیدند. ایوب کارگر جوان خانه شبها کمی سرحال تر و سرزندهتر بود اما بمانی سردرد مزمن داشت و شبها فارغ از قیلوقال کارهای روزانه دیروقت سر به بالین میگذاشت. آن شب پنجشنبه بود و به دلیل وجود آشپزها و کارگران خاص، ایوب و بمانی کمی بیکار بودند برای همین در قسمت شمالی حیاط نشسته و مشغول صحبت میشوند. از آن شب به بعد احساس عجیبی در ایوب شکل میگیرد احساسی که گویا خبر از عشق او به بمانی میدهد... .