عشق بدون مرز
داستانهای فارسی - قرن 14 / جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - داستان
لوله تفنگ به سمت آوینار و خواهر کوچکش آگرین گرفته شد. یکی از سربازها که عقبتر ایستاده بود، مدام با لهجه غلیظ عربی، با هم رزم خود صحبت میکرد و نگاهی به آن دو خواهر میکرد. از میان صحبتهایشان، سربازی که عقب ایستاده بود، فقط با متوجه کلمه لالا میشد. سرباز جلویی که دوستش او را خلیل صدا کرده بود، تفنگ را به سمت او گرفت و ماشه را لمس کرد. دخترک، خواهرش را محکم در آغوش گرفت و چشمانش را بست و زیر لب چیزی را زمزمه کرد. صدایی جز نفسهای خودش و دو سرباز در اتاق شنیده نمیشد. چشمانش را باز کرد و دید سربازی که عقبتر ایستاده، لوله تفنگ خود را روی سر خلیل، سرباز جلویی گذاشته و با همان لهجه عربی چیزی را به خلیل گفت.