خدای کهن
داستانهای ایتالیایی - قرن 20م.
این داستان کوتاه، روایت مرد سرگشتهای به نام "آئورلیو" است که در زندگی خود بسیاری از چیزها همچون امید و ثروت را از دست داده است و تنها ایمان به پروردگار برایش باقی مانده است. او که به پایان قریبالوقوع زندگی خود میاندیشید، تابستان آن سال را به جای رفتن به ییلاق به دیدار از کلیساهای مشهور شهر رم اختصاص میدهد. روزی به کلیسایی میرود و سخت محو نگارهها و اشیای زینتی و سبکهای هنری آن کلیسا میشود. "آئورلیو"، پس از غور در زندگی و مرگ و رجعت به اندیشهی خدای کهن در ایمان بکر کشیشها، کمکم به خواب فرو میرود و در رویای خویش میبیند که آن خدای کهن اینک مقابل او ایستاده است و....