بادبادک سرگردان
در اولین کتاب مصور رنگی از مجموعه "قصههای خرسی"، یکی از ماجراهای خرسی و دوستانش بازگو شده است. در این داستان، خرسی در یک روز بهاری به قصد پیک نیک از خانه بیرون میآید. او با گوش گوشک ـ یک خرگوش ـ بادبادک بازی میکند، اما نخ بادبادک از دستش رها شده به داخل رود میافتد. در همین موقع خانم مرغابی و جوجههایش بادبادک را از آب گرفته به خرسی و گوش گوشک میدهند آن دو نیز ناهار ظهر را با آنها تقسیم میکنند.