افسانهها و قصههای ایل قشقایی: عرفانی، اسطورهای، عشقی، حماسی
افسانهها و قصههای ایرانی / قشقایی
حکمرانی جوان، یک ایلچی به نام "یوسف" داشت. زمانی یوسف متوجه شد که دو راس از کرهاسبهای اصطبل دارای قدرت فوقالعادهای هستند و آنها را به خوبی پرورش داد. پس از چندی حکمران بر یوسف خشم گرفت، چشمان او را کور کرد و از دربار راند. یوسف کرهاسبها را از اصطبل برده و همراه با پسرش، که او را "کوراوغلو" (پسر آدم کور) میخواندند، در محلی خارج از شهر مسکن گزید. زمانی دزدان به آنها حمله کرده و یکی از اسبها را ربودند. کوراوغلو، که به مدد دارویی سحرانگیز دارای قدرت فراوان شده بود، پس از مرگ پدر همراه با اسب خود پای در مبارزه با ظالمان و ستمگران دوران نهاد، افراد زیادی را نزد خویش گرد آورد و دژی ساخت که هیچ شخصی را یارای نفوذ در آن نبود. سالها گذشت و کوراوغلو پیر شد، اما بنابر سوگندی که یاد کرده بود همچنان به مبارزه ادامه میداد و میگفت تا پادشاهان ستمگر هستند، من نمیتوانم ساکت باشم. کتاب حاضر دربردارندهی 10 داستان از ایل قشقایی تحت برخی از این عناوین است: شیرزاد پهلوان، ملک محمدشاه، آخساق جیران (آهوی لنگ) و حاتم طایی.