رخ
کتاب حاضر شامل یازده داستان کوتاه با این عناوین است: "پرواز"، "زخم"، "رخ"، "عصر آفتابی"، "بازیگر"، "تصویر"، "زندگی نامه"، "لوح و قلم"، "راز"، "شعبده باز چینی" و "انتظار". در "عصر آفتابی" راوی داستان مدعی است که از اتفاقاتی با خبر است که چند ماه بعد بر سرخانواده اش خواهد آمد، با این حال سکوت اختیار کرده چیزی به آنها نمی گوید. اما در پایان خاطر نشان می کند: "حتی به تو خواهر کوچکم، چیزی نگفتم و گذاشتم تا سال ها بعد در سرزمینی دور دست به من بگویی: دیشب خواب عجیبی دیدم. خواب خانه خودمان. بعد از ظهر بود. همه توی حیاط بودیم. تو هم بودی همان جا مثل همیشه گوشه باغچه نشسته بودی. عجیب بود، توی خوابم انگار تو می دانستی. همه چیز را می دانستی و چیزی نمی گفتی".