کدو قلقلهزن و پیرزن
افسانههای عامه
در زمانهای قدیم پیرزن لاغری بود که دخترش با کدخدای ده همسایه ازدواج کرده بود. روزی پیرزن تصمیم گرفت به خانة دخترش برود. هنگام عبور از جنگل به گرگی برخورد کرد. گرگ خواست پیرزن را بخورد؛ اما پیرزن از او خواست اجازه دهد او به خانة دخترش برود، حسابی چاق شود، و بعد موقع برگشتن او را بخورد. گرگ پذیرفت. پیرزن در مسیر خود، به پلنگ و شیر هم که قصد خوردن او را داشتند همان پیشنهاد را کرد و رد شد. وقتی به خانة دخترش رسید، ماجرا را تعریف نمود. داماد و دخترش تصمیم گرفتند کدویی را خالی کنند و پیرزن را داخل آن قرار داده و قل دهند تا به خانهاش برسد. با اجرای این نقشه او توانست با سلامتی به خانهاش برگردد. افسانة کتاب حاضر، به همراه تصاویر رنگی، برای کودکان گروه سنی «الف» و «ب» به نگارش درآمده است.