پنجرهای به ژئوپارک جزیره قشم
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
در این داستان در یکی از دریاهای آبی خدا بچه لاکپشتی زندگی میکرد که گمشدهای داشت. او با مشورت با دلفین فهمید که گمشده او جزیره قشم است. او به کمک دلفین نزد لاکپشت دانا رفت تا نشانی جزیره قشم را که شبیه دلفین است بیابد و به آنجا برود و عروسک دختر مهربان قشمی با نام «دختلوک» را پیدا کند. لاکپشت کوچولو در این مسیر با اتفاقهای عجیبی روبهرو میشود که او را در رسیدن به هدفش یاری میکند.