سبد سفارش شما خالی است!

تامیلین و خواهرش فرزندان سوزانا از یکی از ملاکان بزرگ و محترم بودند که به علت نقصان ثروت، قصر آنها به مزرعة تامیلین تغییر نام داده بود. خواهر تامیلین با یک ناخدای ناشناس فرار کرده و با طفلی در آغوش نزد آنها برگشته بود. نام طفل «مورونا» بود که صفات اصیل خانوادة تامیلین را به ارث برده بود و به تدریج شیوة گفتار و صورت و طرز لباس پوشیدن و اندامش، او را از دیگر دهاتیان متمایز می‌کرد. او که در کودکی به دایی تامیلین سپرده شده بود، برای سیر کردن شکم خود در مزرعة دایی‌اش کار می‌کرد و کم‌کم به جوانی جذاب و زیبا تبدیل گشته بود. روزی آقای راس به همراه دوست خود به آن دهکده آمد و سعی کرد با رفتار اغواگرانه و تعریف از نقاشی و دنیاهای دیگر و قول ازدواج و رفتن به لندن مورونا را جذب خود کند، اما مورونا با بن گریگوری ازدواج کرد. بن با وجود سال‌ها بی‌اعتنایی مورونا، باز عاشق او و مطیع و گوش به فرمان مورونا بود.