رصد یک ستاره
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
کلید را به سختی در قفل در چرخاندم. با دست و بازویم به در فشار آوردم. در یک لحظه به داخل حیاط خانه پرت شدم و یک آن خودم را میان چالهای که از آب باران پر شده بود، دیدم. با دلخوری جفتپاهایم را از آن آب گلآلود بیرون کشیدم. اولین چیزی که با ورودم توجه مرا به خود جلب کرد دو جفت درخت نیمه عریان بود که برگهای رنگارنگ مثل فرشی زیبا زیر پاهایشان افتاده بود.