سبد سفارش شما خالی است!

هیسکو یک بچه جادوگر بدجنس است. او زمانی که بچه بود پیش جادوگر پیری زندگی می‌کرد، زمان آموزش جادوگری، انگشت شستش را می‌مکید، به همین دلیل جادوگر پیر وردی خواند و انگشت او را جادو کرد. او زمانی که انگشت خود را مکید، انگشت او کوچک شد و ناگهان ناپدید شد. زمانی که هیسکو بزرگ شد، با طلسمی که یاد گرفته بود، جادوگر پیر را به یک مجسمة بزرگ شست تبدیل کرد و انتقام خود را از او گرفت. هیسکو به محلة جدیدی رفت که هیچ‌کس او را نمی‌شناخت، در جایی از آسمان دختربچه ابری را دید، آن بچه از مردمی بود که روی ابرها زندگی می‌کردند، مردمی که بال داشتند و می‌توانستند در آسمان پرواز کنند، آنها گاهی پایین می‌آمدند که به مردمی که به کمک نیاز داشتند، یاری برسانند. هیسکو با جادوگری خود را به آنها رساند و به عنوان همسایه خود را معرفی کرد. روزی پدر و مادر دختر بچه به نام «نیک» او را به هیسکو سپردند. هیسکو با نیک تنها شد و نقشه‌ای کشید که بتواند انگشت نیک را بمکد و از او سوء استفاده کند. این کتاب با موضوع آموزنده و تخیلی برای گروه سنی «ب» و «ج» به تصویر کشیده شده است.