چشمهای مریم
داستان مصور و رنگی کتاب درباره دختری به نام مریم است که هر شب به رویاهای قشنگش فکر میکند .شبی از شبها او احساس میکند که چشمانش رفته رفته سبک و سبکتر میشوند و سرانجام در آسمان به پرواز در میآیند .چشمهای مریم ابری را میبینند و چون آن را پنبه تصور میکنند از او میخواهند قدری از پنبه خود را به آنها بدهد تا از آن برای مریم بالش جادویی بسازند، اما ابر به آنها میگوید که من از بخار ساخته شدهام و همانا باران را من میسازم .در پی آن، دو چشم مریم به چراغی روشن برمیخورند که همان ماه است .آنها میخواهند ماه را برای مریم ببرند، اما ماه به آنها میگوید که من چراغ نیستم بلکه ماه هستم که شبها آسمان را روشن میکنم .آنها پس از آن با ستاره گفت و گو میکنند و بدین ترتیب، نکات فراوانی میآموزند .در این هنگام مریم از خواب بیدار میشود و به بالش خود میگوید" :تو واقعا یک بالش جادویی هستی ."...این داستان با ابیاتی چند همراه است .