صندلی سحرآمیز
داستانهای کودکان (انگلیسی) - قرن 20م.
«سالی» و «پیتر» برای خرید هدیة تولد مادر به فروشگاهی رفتند. آن مغازه شگفتانگیز بود. در همة جعبهها چیزهای عجیب و غریب و خیالی نگهداری میشد. چیزهای عجیب و غریب گاهی از جعبهها بیرون میآمدند و خیال فرار داشتند. به همین دلیل، صاحب مغازه، در را قفل کرد و کلید آن را در جیبش گذاشت. سالی و پیتر وحشتزده آرزو کردند که زودتر از آنجا بیرون بروند که ناگهان صندلی زیر آنها دو بال قرمز در آورد و آنها را از پنجرة باز به خانه برگرداند. سالی و پیتر روز بعد سوار صندلی شدند و صندلی آنها را به مکانهای عجیب و غریبی مثل قلعة غول، سرزمین رویاها، جزیرة ناپدید شونده و... برد، جایی که پیتر و سالی ماجراهای جالبی را تجربه کردند.