ایزو تروت
داستانهای کودکان (انگلیسی) - قرن 20م.
آقای «هاپی» تنها در آپارتمانی کوچک بالای یک ساختمان بتنی زندگی میکرد و همیشه تنها بود و از وقتی بازنشسته شد بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکرد. آقای هاپی در زندگی عاشق دو چیز بود؛ یکی از آنها گلهایی بود که در بالکن خانهاش پرورش میداد. در همسایگی او خانمی زندگی میکرد به نام خانم «سیلور»، او هر روز صبح مکالمهای رسمی با آقای هاپی انجام میداد. مشکل آقای هاپی در رابطه با خانم سیلور این بود که خانم سیلور تمام عشقش را نثار موجود دیگری میکرد و این موجود «آلفی»، لاکپشت کوچکش بود و... .