قربونی (مجموعه داستانهای کوتاه)
در «قربونی» جوان مجنونی با نام «اخوی»، که یک بزغاله دارد، در روستایی با نام «سنگسر» زندگی میکند. وی یک روز به دیدن «غلامحسینخان» یل سنگسر که بیمار است، میرود و میگوید که مدتی است از «نوروز» و نامزدش خبری نیست. یل سنگسر مردم را جمع میکند و از آنها میخواهد تا خبری از نوروز و نامزدش به دست آورند. مردم به دیدار نامزد نوروز رفته و سراغ او را میگیرند، اما نامزد نوروز نیز از وی بیخبر است. تا این که پس از مدتی نزدیک بهار، نوروز به روستا میآید و مردم سبزهقبایی را به عنوان قربونی بر دوش او میاندازند. هنگام رفتن نوروز به خانة نامزدش، سبزهقبا از دوشش میافتد و طوفان عجیبی به پا میشود؛ به گونهای که دیگر مردم هیچ نمیبینند. نوروز به خانة نامزدش میرسد و او را منتظر خود میبیند. با دیدن این صحنه او بسیار خود را سرزنش میکندکه چرا زودتر به دیدار نامزدش نیامده است. مجموعة حاضر شامل هفت داستان کوتاه تحت این عناوین است: قربونی؛ سه من نان؛ هشت؛ میترسم آقا؛ افسانة دختر لب حوض؛ نذر بهشت؛ و استویهاد.