تاریکی ترس نداره
نویسنده در این کتاب، طی داستانی کوتاه و مصور سعی میکند ترس کودکان از تاریکی را از بین ببرد و نشان دهد که ترس از تاریکی ناشی از وهم و خیال است و واقعیت ندارد .در این داستان، دختربچهای به اسم ((ماندانا)) از برادرش ((سیاوش)) میخواهد عروسکش را که در حیاط مانده برایش بیاورد، چون او در تاریکی شب در حیاط چیزهای ترسناکی را مشاهده میکند .سیاوش چراغ قوه را برمیدارد و دست خواهرش را میگیرد و به حیاط میبرد و همه جا را به ماندانا نشان میدهد و تاکید میکند که تاریکی شب مثل بستن چشمها با پارچه است .همه چیز مثل روز است و در جای خود قرار دارد و در شب تغییری نمیکند .پس ترس از شب ناشی از توهم است .آنها عروسک را به راحتی پیدا میکنند و بدین ترتیب ماندانا ترس از تاریکی را کنار میگذارد .