ماجراهای آقا خرسه
در زمانهای قدیم، در جنگلی زیبا و سرسبز، آقا خرسه، با خانوادهاش در خانهای قشنگ و بزرگ زندگی میکرد. روزی آقا خرسه به جنگل رفت تا مقداری میوه و غذا تهیه کند زیرا قرار بود پس از سالها مادرش به دیدنشان بیاید. آقا خرسه از درختان جنگل مقداری میوه چید سپس به بیشهای رفت و دستهگلی برای مادرش فراهم کرد. اما ناگهان از میان بوتهها شیر بزرگ و وحشتناکی بیرون آمد و خواست به آقاخرسه حمله کند. آقاخرسه آنقدر ترسیده بود که قدرت راه رفتن نداشت و تمام بدنش میلرزید. در این هنگام مادرش از راه رسید و آنها به کمک یکدیگر شیر را فراری دادند و سپس به خانه رفته و شاد و خوشحال در کنار یکدیگر جشن گرفتند.