کفشدوزک قرمز
کفشدوزک کوچولو از زندگی خویش راضی بود تا این که یک مگس او را سوسک قرمز کوچولو صدا زد. و بدینترتیب او متوجه شد که مثل کفشدوزکها قرمز است اما خالهای سیاه ندارد. کفشدوزک ناراحت و غمگین از حشرات دیگر کمک خواست. هریک از آنها به نحوی خواست به او کند. یکی از آنها برروی بالهای کفشدوزک خالهای سیاه کشید و یکی دیگر عینک خالخالی به او داد تا بالهایش را خالخالی ببیند و دیگری برای او یک لباس خالخالی بافت. اما هیچیک نتوانست مشکل او را حل کند. تا این که سرانجام کفشدوزک توانست با واقعیت کنار بیاید و از چیزهای دیگری که دارد همانند گذشته لذت ببرد.