روزی همچون روزهای دیگر
کتاب برگردانی است از هشت داستان کوتاه((گابریل گارسیا مارکز)) که عبارتاند از :((در این شهر هیچ دزدی نیست))، ((گل سرخهای مصنوعی))، ((خواب بعد از ظهر روز شنبه))، ((بعد از ظهری شگفتانگیز برای بالتازار))، ((بیوه مونتیل))، ((روزی از پس شنبه))، ((روزی همچون سایر روزها))، و ((سوگی بر مرگ یک زن)) . در داستان((روزی از پس شنبه)) کشیش((آنتونی ایزابل)) گمان میکند که حادثهای در حال وقوع است .مدتی است مردم به او اهمیتی نمیدهند و ظاهرا خواستار کشیش جوانی هستند .در این گیر و دار پسری جوان وارد شهر میشود و برای مراسم عشای ربانی به کلیسا میرود .کشیش، سخت آشفته میشود که مبادا مردم کلاهش را از سرش برداشته به آن جوان بدهند، اما این جوان، یهودی است و کشیش با آسودگی تمام اعانهای جمع میکند و کلاهی برای آن جوان میخرد .