چابکسوار
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر در خصوص رمانی تاریخی در مورد عاشورا و ائمه اطهار (علیهمالسلام) تهیه و تألیف شده است. در فرازی از این کتاب ماجرای شهادت مختار ثقفی اینگونه روایتشده است: «تیزی خنجری را دید. خنجر درخشید. درست شبیه هلال ماه بود. همان ماهی که در کودکی به پدرش نشان داده و پرسیده بود چرا باریک و تیز است. پدر در جوابش خندیده بود. صدای پدر را میشنید. مراقب باش به آن دست نزنی که پوست نازک و لطیفت خونی نشود؛ و او در عالم کودکی دست بلند کرده بود ولی نتوانسته بود هلال ماه را بگیرد. از پدر خواسته بود او را روی شانههایش بگذارد تا هلال سفید را بگیرد. صدای خنده پدرش را میشنید که او را بر شانههای ستبرش گذاشته بود و باهم میدویدند و گلویش سوخت».