نت ابدی: مجموعه داستان کوتاه
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
مرد داستانم، چند وقتی هست که چندک سر کوچه نشسته، زیر آفتاب کم رمق پاییزی. فقط سیگار پشت سیگار روشن میکند. زیر پایش پر شده از خاکستر و پالایههای زرد رنگ. حتماً پاهایش درد گرفته. با آن جثه نحیف و آن کاپشنی که جابجا پوشیده، باید شبها سردش شود. باید داستانش را بنویسم... اگر چند وقت دیگر به همین حال بماند از دست میرود...