باز باران
رمان حاضر، روایت زندگی مردی است که در پنجمین دهة عمرش بعد از بیوفایی بسیار، آرزومند داشتن خانواده ای گرم است. «شاهین»، مردی سرزنده و خوشگذران با زنی باوقار به نام «هما» ازدواج میکند. آنها با وجود داشتن دو فرزند به نامهای «نیلگون» و «امید»، از هم جدا هستند. اینک «شاهین» که مردی پنجاه و چند ساله است، بعد از خوشگذرانیهای بسیار نبود آغوش گرم خانواده را حس میکند و به ویلایی در شمال میرود. یکی از همسران صیغهایاش به نام «لیلی» با درخواست وی به ویلا میآید. «شاهین» و «لیلی» هر دو احساس تنهایی میکنند و در آروزی داشتن کسی هستند که خالصانه دوستشان داشته باشد. «شاهین» با کلنجار رفتن با احساسات درونی و واقعیات بیرون، درمییابد که او و «هما» از یک جنس نیستند و نمیتوانند یکدیگر را خوشبخت کنند. بنابراین آرزوی «لیلی» را برای داشتن فرزند برآورده میکند و تصمیم میگیرد زندگی را به گونهای دیگر در کنار «لیلی» ادامه دهد و «هما» را با وابستگیهایی که با آنها احساس خوشبختی میکرد تنها بگذارد.