بانی خواب عسل میبیند
زنبور عسل - داستان
"بانی" خرگوش سپید قشنگی بود. او گلها را خیلی دوست داشت و آنها را نمیچید. روزی تصمیم گرفت در نزدیکی لانهاش گل بکارد. بهار فرا رسید و گلها و شکوفهها باز شدند و پروانهها و زنبورها از همهجا به سوی گلهای بانی به پروزا درآمدند. بانی دید که زنبورها در اطراف گلهای زیبایش پرواز میکنند. او با عصبانیت فریاد زد: از گلهای من دور شوید، میترسم آنها را نیش بزنید. زنبورها گفتند: ما گلها را دوست داریم و به آنها صدمه نمیزنیم، و فقط شهد آنها را میمکیم تا عسل درست کنیم. بانی با تعجب پرسید؟ عسل دیگر چیست؟ زنبورها گفتند عسل غذای شیرین و مفیدی است که ما و بچهزنبورهای کوچک ما و همین طور کودکان آن را میخورند. بانی مدتی ساکت شد و بعد گفت من نمیخواهم کودکان را ناراحت کنم. زنبورها خوشحال شدند و به بانی قول دادند که به او عسل بدهند.