گلهایی که روی دیوار خشکید
کتاب حاضر، داستانی با موضوع اجتماعی است. «حبیب» پسر ارشد «حاج علی» و «فرنگیس» است و با «فاطمه» ازدواج کرده و دارای دو فرزند به نامهای «سعید» و «زهرا» است. برادرش «آرش» پسر جوان و سربه زیری است که احترام خاصی برای حبیب و فاطمه قائل است. آنها با همکاری هم به زمینهای کشاورزی پدر رسیدگی میکنند، تا اینکه به پیشنهاد یکی از اهالی روستا به نام «هاشم» که وجهة خوبی بین اهالی ندارد، «آرش» با دختری به نام «حلیمه» ازدواج میکند. «حلیمه» زنی گستاخ و بیچشمرو است و سرانجام با اعمال خود باعث میشود «حبیب» به دست «آرش» کشته شود و بدبختیهای بیشماری نصیب خانوادة وی شود.