قتل آسان است
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
«لوک فیتز»، پلیس بازنشسته، در قطاری به سوی لندن، با پیرزنی آشنا میشود که عنوان میکند برای گزارش چند قتل پیدرپی به اسکاتلندیار میرود. قتلهایی در دهکدة آنها اتفاق افتاده و این بار نوبت قتل دکتر هامبلی بود که تهدید به مرگ شده بود. لوک حرفهای پیرزن را ناشی از خیالبافی میداند، اما وقتی به لندن میرسد بعد از مدتی آگهی ترحیم دکتر هامبلی را در روزنامه میبیند و به درستی حرفهای پیرزن پی میبرد. او با لباس مبدل به آن دهکده میرود و با خانمی به نام بریجیت آشنا میشود. آنها به کمک هم به هویت مقتول پی میبرند و راز قتلها را کشف میکنند.